Friday, December 10, 2010


سال ها و روزها
ساعات و دقایق و ثانیه ها
پرشتاب از پی هم میگذرند
و کسی به خط پایان آرزوهایش نمی رسد
جنون خواستن در انسان امروز

Wednesday, December 8, 2010

همین که نفس میکشم کافی ست
و دموکراسی؟
طنزی بیشتر نبود
این را در شهر آلوده ام آموختم
نیمکت مرگ
پشت کرده به من
به جنگل افرا می اندیشد
در حیاط بیمارستان

Monday, September 20, 2010

Tuesday, August 17, 2010

سالها
ته مانده ی خود را سر می کشند
از عمر آدمی
و انسان کوتاه بخت
در پس کوهی از آرزوها
لمس زمان را برای خویش
ناممکن میسازد

Saturday, January 30, 2010


photo by Anahita
رویای پرنده ای دیدم
خوابم گسست
روی شانه ی چپم نشسته بودی و
چشمانت زل زده بود به آرزوهای من
تاب می آورم همه لحظه ها را
برای دستان بی دریغ مادرم
که کودکیم را به شادی و ترس آمیخت
با اندوه درون خویش
مرد عاقل
برای گرفتن فیل
وزیرش را به خطر نمی اندازد
آرام باش اسب کهر
پشت هیچ پرچینی
چیزی برای بدست آوردن نیست

Thursday, June 25, 2009

تمام شعرهای نوشته ی جهان در چشمان توست
تمام نانوشته ها در قلبت
تو تمام شعرهای جهان منی
من آن تکه ی ضمادم
که در جنگ فسفری
بر سوختگی صورت کودکان بی مادر می گذارند
برای مرگ بی شیونشان

Tuesday, May 12, 2009

سادگی
غم انگیز است
و دردناک
دوست دوردست من
فراموش کردم

و هولناک

Thursday, April 23, 2009

خدایا
روبان سرخت کجاست؟
خسته شدم بس که اندام بریده دیده ام
در این سرزمین مین های خنثی نشده

Sunday, January 11, 2009

بسم الله الرحمن الرحیم
که جن دارد این جهان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

Saturday, December 20, 2008

سرنوشت آدمی به چهار ستاره متصل است
تنها چهار ستاره
وقتی امتدادشان یکی شود
یک جیغ
یک بوق گنگ
سرسام
تمام بدن سرد می شود

متاسفم
ستاره ها در یک خطند
پی
کیو
آر
استغفار
استغفار
استغفار

Wednesday, November 26, 2008

طرب الصفا !
شجر الدوا !
سمر السما !
نظر الدعا !
و قدم العلا !
ما مجهولیم در فراقت و
معدومیم در وصالت و
مغلوبیم در جفایت .
پرده ها همه بینداز
که یک نظرت هزار طلیعه و
یک اثرت هزار ودیعه .
کافران سنگ شوند به قهرت و
آدمیان منگ به عطرت .
پس ای در !
مرا به جفا مران
که خانه به جز در صدفت نتوانم . /

Monday, November 24, 2008

به دوستانم تسلیت بگو
دایره ی آبانم
زیر مثلث نمی دانم کدام ماه
همین دیشب مرد
بیشتر از این نیشکر از خاک من بچین
دلم داس تو را می خواهد

Monday, November 17, 2008

گره از گیسوانت باز کن
تا باز شود
گره از ابروانم

Tuesday, September 2, 2008

مرداد هم تمام شد
پیامبر بی نام و بی کتاب !
قصه ای
حکایتی
حدیثی
چیزی بگو
زمستان امسال که سر برسد
آذوقه ای نداریم . /

اولین بار است که با هم جمع شده ایم
دریا
باران
چند پرنده ی در پرواز
خط افق
من
و آرزوی شکل دیگری زیستن

تورنتو
بوستون
ملبورن

ō

پاریس !
منتظر باش
فکر می کنم شهر بعدی تو باشی
چمدان های دوست کوچکم را
از همین حالا بسته ام . /

سلام شهر بی پیامبر
دیگر واقعا از شکلت بیزارم . /

مجاور شده است
دست های من به ضریح
دخیل می نشینم
ذکر می گویم و
نماز می برم
بر دو گنبد آسمانت
و در میانشان که دره ی چیترا ست
و رود گنگ از آن می گذرد
غرق می شوم
آفتاب چشمانت
از شمال من طلوع می کند
دست غرب ات
به حوصله ی شرقم پیوند می حورد
و رودخانه ی فیداهاترات
جنوبت را در می نوردد . /

Thursday, August 14, 2008

Wednesday, August 13, 2008

برای سحاب

ō

در چند قدمی تو خوابیده ام
اگر زمان اجازه دهد
از کنار تو می گذرم
اگر زمان اجازه دهد
به تو بر می خورم
اگر زمان اجازه دهد
کنار تو چای می نوشم و میوه می خورم
اگر زمان اجازه دهد
با هم قدم می زنیم
اگر زمان اجازه دهد
کنارت می نشینم و با تو گفتگو می کنم
اگر زمان اجازه دهد
جای خالیت را با برگ زیتون پر می کنم
حتی اگر زمان اجازه ندهد . /

و خداوند خشم کرد و گفت :
زمین دچار سکسکه ی درخت سنجد شده است
باید هفت هزار سال
در کیسه ی خالی از هوا تنفس کند
و یا هجده هزار بار بسم الله بگوید

ور نه اسرافیل
این بار
دیگر در صورش خواهد دمید . /

می دانی؟
لنگه کفش سرگردان در دست های من
تنها با پای تو جفت می شود
تو هم لنگه کفش کهنه ای
یا چیزی شبیه به آن نداری؟

گرچه
من جفت پاهایم را
در جنگ از دست داده ام . /