مرداد هم تمام شد پیامبر بی نام و بی کتاب ! قصه ای حکایتی حدیثی چیزی بگو زمستان امسال که سر برسد آذوقه ای نداریم . /
اولین بار است که با هم جمع شده ایم دریا باران چند پرنده ی در پرواز خط افق من و آرزوی شکل دیگری زیستن
تورنتو بوستون ملبورن
ō
پاریس ! منتظر باش فکر می کنم شهر بعدی تو باشی چمدان های دوست کوچکم را از همین حالا بسته ام. /
سلام شهر بی پیامبر دیگر واقعا از شکلت بیزارم . /
مجاور شده است دست های من به ضریح دخیل می نشینم ذکر می گویم و نماز می برم بر دو گنبد آسمانت و در میانشان که دره ی چیترا ست و رود گنگ از آن می گذرد غرق می شوم آفتاب چشمانت از شمال من طلوع می کند دست غرب ات به حوصله ی شرقم پیوند می حورد و رودخانه ی فیداهاترات جنوبت را در می نوردد . /