Wednesday, May 7, 2008

رویای زندگی

و کابوس مرگ.

فتق گرفته این وسوسه ی نا آرام

می توانم ساطورباشم

وشقه شقه اش کنم

در خواب یالی که می گذرد از استوای اندامش

پهنای این تخیل تازه دیوانه ام می کند

سعی می کنم

که جا به جا کنم تمام امعا و احشایم را

پیراهنم را به پا کنم

کفشم را به سرم

عینکم را روی نافم بگذارم

و شلوارم ا به دستم بپوشم

تا انسانی از نو بسازم

با رویای مرگ

و کابوس زندگی.

1 comment:

Anonymous said...

عمريست که از حضور او جا مانديم / در غربت سرد خويش تنها مانديم اومنتظر است که ما برگرديم / ماييم که در غيبت کبري مانديم