Sunday, June 1, 2008

گرمای تابستانی خیانت

در سرت درشت

دسته ی ملخ های زرد

بر درگاه دیوانه ی اندامت

و اشاره ی سبابه ات منتظر.....

کلاه از سر برمی دارم

به نشانه ی احترام

هفت سال سکوت می کنم

هفت ماه روزه می گیرم

و هفت روز می گریم و هفت ....

سینه ام پرت می شود لحظه لحظه در عبور

چکه چکه تکه تکه می شود آفتاب

و تکه تکه چکه چکه می شود استوای رودخانه ام

و مرداد ماه

لکه لکه دامن من./

2 comments:

فهيمه said...

گم شده بود زیر چین های پیراهنم
خاموش شده بود زیر خاکستری پنهان
پیدا شد روشن شد
گرمم کرد
گرم گرم
داغ داغ

باید پیراهنم راتکان دهم
باید خاموشش کنم
فرقی نمی کند با باران شبنم یا چند مشت خاک

می خواهم جنگل را ببینم

فهيمه said...

ایا جنگلی را دیده اید در زمستان پس از کوران برف؟
سفیدی
سردی
وسکوتش را؟